کاروان

( داستان کوتاه ) - ناکام

در فک و فامیل چو افتاد که  " عمه "  بالاخره با

دختر مورد علاقه اش ازدواج نکرد !!

 

عمه ,  مادر میرعلی هست . میرعلی جوانی

 35 ساله و با پشتکارو مقید به آداب و رسوم

 خانوادگی ست و چون بچه ی آخر عمه میباشد

 به مادر وابسته و فرامین و دستورات او را تمام

 و کمال اجرا می کند . گرچه گاهی تحمل این

 نظرات و تحمیل آنها برای سن وسال و

 بلندپروازی هایش مقداری سنگین و بعید می

 آید ولی شدیدا معتقداست عاق مادر شدن

 نتایج بدی به همراه دارد . میرعلی و  عمه در

 یک چیز  متفاوتند : عمه زنی با افکار قدیمی-

 سنتی و پسرش میرعلی با افکارو رفتاری تقریبا

 به روز که از چشم تیزبین عمه پنهان نمی ماند

 بنابراین از اوایل اعلام رضایت او برای ازدواج

  بیانیه هایش را اعلام کرد . اولین بیانیه داشتن

 حجاب و مقنعه ی  دختر و نمازخوانی و روزه

 داری اش بود و ...  میرعلی سرش را به علامت

 رضایت تکان داد . هرجا که برای خواستگاری

 رفتند دخترها قیافه و محسنات میرعلی را می

 پسندیدند ولی با شرایط آنها که مهم ترینش

 سرکردن حجاب کامل بود موافق نبودند و جواب

  نه میدادند . فامیل ها عمه را سرزنش میکردند

 زیاد سخت نگیرد اما عمه صراحتا می گفت :

 اگر از آتش جهنم نمی ترسد هر غلطی میخواد

 بکنه . گناهش گردن خودش هست ! میرعلی

 مدتی قید ازدواج را زد ولی گاهی شوخی

 میکرد که دلش پیش دختری گیرکرده که عمه

 از بد حجابی اش شکایت داشت و هم اینکه

 برادرش در ترکیه درس میخواند و کار میکرد .

 البته دختر هم گاهی میرفت پیش برادرش و

 دلش میخواست بعداز ازدواج درآنجا زندگی

 بکند . واین خواسته اش را هم در خلال

 شرایطشان عنوان نمود . عمه از خانه آنها که

 خارج شد صورتش را چنگ زد وبه سینه اش

 فوت نمود و گفت : عجب زرنگه ! اون واسه من

 از حالا شرط و شروط تعیین می کنه . فامیل ها

 سکوت کردند و گفتند : به ما چه ! فردا اگه

 خوشبخت بشه به پای خودشان هست ولی

 اگه بدبخت بشه میگن : شما دخالت

 نمودین ... وهمه خودشان را کنار کشیدند .

 

همین چندروز پیش بود که خبردار شدیم عمه

 سکته کرده ....... برای ملاقاتش رفتیم

 بیمارستان . فرزندانش آنجا بودند غیراز میرعلی

 که عزیز دردانه اش بود . عمه حال نزاری

 داشت و چشمانش را باز نمی کرد . از دخترش

 پرسیدم : میرعلی کو ؟ خبرنداره ؟ آهسته

 گفت : هرچی می کشیم از دست اونه !

 تنهایی رفته خواستگاری همان دختری که

 برادرش فراریه . بعداز عقدهم رفته اند ترکیه و

 مقیم آنجا گشته اند .

 

   عمه حالش وخیم است و باید مدتی در سی

 سی یو بماند

 

                           ×××

+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۱٢:۳٩ ‎ق.ظ ; ۱۳٩٠/۱٠/٩

design by macromediax ; Powered by PersianBlog.ir